«دوریک چراغ فتیله ای می نشستیم وموقعی که سایرافرادخانه می خوابیدند،مجبوربودیم فتیله چراغ راآنقدرپایین بیاوریم که مزاحم خواب آنهانشویم ودرآن نورکم تاپاسی ازشب درس می خواندیم،درحالیکه به خاطرمسافت دوری که باید تا مدرسه پیاده طی می کردیم،مجبوربودیم صبح آفتاب نزده ازخواب بیدارشویم.»...
«شبها زیر تیرهای چراغ برق جمع می شدیم ودرس می خواندیم. شبهای نزدیک امتحان یافتن جا ، کاردشواری بود و اگر دیر می جنبیدی، دیگران جاها رااشغال می کردند.»
و...
این حرف ها رابارها ازکسانی شنیده ایم که سن وسالی ازآنهاگذشته وبهره ای ازدانش دارند و به قول عوام ،با سوادوفهمیده اند. شاید این جملات برای آنها که دهه های چهارم به بالای زندگی خودرامی گذرانند ملموس تر باشد.کارهایی که به قطع، ازآن انسان هایی است که علم راعاشقانه می خواستندوهرگونه ملامتی رابرای دست یافتن به آن تحمل می کردند ومطمئناٌ کمبودامکانات ،گرم وسردبودن هوا ،شلوغی صف ثبت نام، کارشکنی وکم کاری سایرین، نامناسب بودن میزونیمکت و... خللی دراراده آنها برای آموختن وارد نمی کرد .آنهایی که دنبال امکانات نبودند تا دانشجو شوند، بلکه می خواستند دانشجو شوند تابرای کشورشان امکانات بیافرینند. نسلی که پس ازتحصیلاتش درهرمقطعی که بود،بیکارنمی ماندوکاری فراخوروضعیتش برای خوددست وپامی کرد.البته آنهاقانع بودندواینطورکه ازحالشان پیداست،درآن زمان درس خواندن[کِلاس]نبود،کلاس داشتن[مُد]نبودواصلاًدرواژه نامه آن روزگار،مدرانمی یافتی!
وما-دانشجویان ودانش آموزان امروز-وارثان آن نسلیم ومانندخیلی دیگرازکارهایمان ،گویادانشجوبودن ماهم به آنهانرفته است.ازاستثناهابگذریم،که بیشک آن نسل نیزخالی ازاستثناءنبود.آنهاهرگونه زحمت راتحمل می کردندکه دانشجوبمانندوما-نسل طالب علم امروز-هرگونه راحتی رامی خواهیم،که ماراصرفاً دانشجو بخوانند!جامعه آن روز،ازدانشجویان خود انتظاراتی داشت وبدین دلیل،دانشجو نیز برای خود اهمیتی دردیدهمگان داشت و اجر و قربی،و گویا ما تلاش می کنیم،روز به روزانتظارات جامعه را ازخود کمتر و کمتر کنیم و از آنچه درخور نام یک دانشجو است فاصله بگیریم وتنهااین نام رایدک بکشیم،بی دلهره ازآن روزکه یحتمل،به مابگویند:« ما را به خیرتو امید نیست!»
یکی از دوستان( سمفا!)